آمریکایی که من شناختم

دیده ها و شنیده های من از سرزمین فرصتهای طلایی

آمریکایی که من شناختم

دیده ها و شنیده های من از سرزمین فرصتهای طلایی

پروفسور استکی

تلفن زنگ میزنه، شماره ناشناسه، معمولا شماره های ناشناس مال شرکتهاییه که میخوان یه چیزی بفروشن و گاهی هم خیلی سمج تشریف دارند، برای همین خیلی وقتها جواب نمیدم تا طرف اگر آشناست پیام بذاره، اما تصمیم میگیرم این یکی رو جواب بدم.



مردی موقر سلام میکنه و خودشو معرفی میکنه: من پروفسور استکی هستم از دانشگاه ...، انگلیسی رو خیلی خوب حرف میزنه ولی معلومه خارجیه.


ترم سوم دانشگاه بودم که یه شاگرد خصوصی داشتم بنام رضا. رضا سال چهارم دبیرستان بود و داشت برای کنکور میخوند و قرار شد یک جلسه بهش ریاضی جدید درس بدم. رضا مثل شاگردهای دیگه نبود، مشکل این نبود که یه مسئله رو چه جوری میشه حل کرد، مشکل این بود که بهترین و سریعترین راه حل مسئله چیه؟


بعد از اون یک جلسه، پدر رضا از من خواست که برای دروس خصوصی معلم رضا بشم. جلسات رو شروع کردیم. 55 دقیقه درس، 10 دقیقه استراحت برای چای و شیرینی، و 55 دقیقه دیگه درس. رضا چپ دست بود و من راست دست، برای همین من سمت راست میز مینشستم و رضا سمت راست. هر کدوم هم یه دسته کاغذ باطله میزاشتیم کنار دستمون، یه کاغذ من برمیداشتم و یه کاغذ رضا، مسئله رو حل میکردیم و روشهای حل رو مقایسه و بحث میکردیم. بعد برای اینکه وقت تلف نشه کاغذ رو پرت میکردیم وسط اطاق و میرفتیم سراغ مسئله بعدی و مسئله بعدی و بعدی. تا آخر جلسه کف اطاق و دو رو برمون پر میشد از کاغذهایی پر از فرمولهای ریاضی و فیزیک.



جلساتمون معمولا از 6 تا 8 عصر بود و گاهی مامان رضا برامون برای بعد از جلسه شام آماده میکرد. یادمه یه بار موقع شام بهمون گفت: "شما مگه با هم دعوا میکنید که صداتون اینقدر بلنده". یه بار هم به رضا گفتم که مسائل باقیمونده رو همون شب حل کنه و اگر مشکلی بود بهم خبر بده و رضا در جوابم گفت که مغزش بعد از جلسات دو ساعتی ما حداقل به چند ساعت استراحت نیاز داره.


بهترین جلسه وقتی بود که ساعت 6 شروع کردیم، اونقدر اون روز با رضا سر مسائل ریاضی و فیزیک، بردار نرمال، معادله دیفرانسیل، حرکت پرتابی و امثالهم بحثمون بالا گرفت که زمان رو فراموش کردیم. من اصرار داشتم که موقع درس خوندن ساعت رو باید کنار بزاریم، نگاه کردن به ساعت تمرکز آدم رو به هم میزنه. بعد از یه مدت از رضا پرسیدم فکر میکنی 55 دقیقه شده؟، ساعت رو نگاه کردیم و ساعت نزدیک 10 شب بود!


از پروفسور استکی پرسیدم : "من چه کمکی میتونم به شما بکنم"، گفت من برای این زنگ نزدم، زنگ زدم که ازتون تشکر کنم، من رضا استکی هستم. اونشب بعد از مدتها با آرامش خاصی خوابیدم.

کاملا واضحه که رضا موفقیتهاشو و موفقیتهایی که در آینده خواهد داشت رو مدیون تلاش زیاد خودشه، اما برای من همینکه که در این موفقیتها سهمی کوچک داشتم، بسیار لذتبخشه.


*** اسمها مستعارند

نظرات 30 + ارسال نظر
مهسا (ماه پیشانو) دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:15 ق.ظ http://mahpishanoo.blogfa.com

:) من نوشته های قبلی اینجا رو هم خونده بودم! :)
خوشحالم اینجا می نویسی. این یعنی زندگی در جریانه و فقط از شکلی به شکل دیگه در میاد !

شادی دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:31 ق.ظ

سلام. تبریک میگم. موفق باشید.

ریحانه دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:25 ق.ظ

ولی من فکر نمیکنم سهم کوچیکی داشتی سهم تو در موفقیت اون اونقدر بوده که بعد از چند سال زنگ زده تا ازت تشکر کنه پس سهمت خیلی تاثیرگذار بوده :)

خاطره دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:54 ب.ظ

سلام امیر خان تبریک
امیدوارم همیشه خوب و خوش باشید

liliak دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:05 ب.ظ

سلام امیر
خیلی جالبه می نویسی و هیچوقت کسی که داره می خونه خسته نمیشه از نوشته های شما
خوب می نویسی
من می دونم که براتون سخته به روزهای گذشته و دوره ترنزیشن که طی کردی فکر کنی ولی می خواستم راجع به تراپی بعد از جدایی بدونم
ایمیلی هم زدم که بی پاسخ مونده من واقعا می فهمم که فرصتی برای پاسخ دادن به ایمیل نداری ولی میشه گاهی پستی بنویسی که چه کردی که از رابطه بیرون آمدی و خودت را دوباره ساختی
ممنون

نرگس.ح سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 ق.ظ

یا به این وبلاگ عادت نکردم یا از رنگش زیاد خوشم نمیاد :-)

narges fadakar سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:49 ق.ظ

amir jan , weblogeto yekami rangamizi kon.khoshhalam ke khoshhali ...

خاله ریزه سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ب.ظ

سلام امیر جان امیدوارم همیشه شاد باشی ببخشید این سوالو میکنم چرا هنوز مینویسی نرگس و امیر مگه نرگس هم مینویسه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام

ممنون که تذکر دادید،

[ بدون نام ] سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 ب.ظ

hmmmmmmmm
Its great Dr, Kashani!
GO ahead Man..

محمد چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:06 ق.ظ

سلام هموطن عزیز، وبلاگ قبلی و جدید(همین یکی که کامنت می ذارم) رو خوندم به طور اتفاقی پیداش کردم. از این که راحتی و حرف دلت رو می زنی ازت خوشم میاد. ولی یه سوال اگه می تونی جواب بده، این که نرگس تو وبلاگ قبلی چیزی نمی نوشت و شما از او جدا شدی و الان هم که و وبلاگ جدید راه انداختی ولی هنوز عنوان نویسنده وبلاگ (نرگس و امیر) هست. چرا؟ ممنون میشم توضیح بدی.

نرگس.ح چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:25 ق.ظ

این پستتون خیلی جالب بود مطمینا واسه خودتون لذت بخشتر بوده
چرا ژست ها مال سال ۸۵ه؟

ریحانه چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 ق.ظ

خیلی رنگ وبلاگ خوشگل شده خیلیم شادابه آدمو یاد زندگی و طراوتش می اندازه

محمد چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:51 ب.ظ

سلام. ممنون از اینکه پیام منو خوندی. اگه فکر می کنی در کار شما دخالت می کنم و فضولی می کنم منو ببخشید. ولی بهتر بود نویسنده سایت قبلی رو که قرار نیست بروزش کنی همون ((امیر و نرگس )) می گذاشتی، چون قشنگ تر بود و یک معنا و مفهوم خاصی با وبلاگ می داد. البته من انتظار نداشتم این تغییر رو تو وبلاگ جدیدت بدی فقط نظرت رو می خواستم. در هر صورت ببخشید و از توجه و عنایتت سپاسگزارم.

میخک نقره ای پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام آقای دکتر عزیز-وبلاگ جدیدتون مبارک باشه-ایشالا توش خاطرات شیرینی رو بنویسید-وبلاگتون رو خیلی دوست دارم.

ماجراهای من و همسری جون پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ب.ظ

واااااااااااای چقدر جالب..
از این اتفاق ها واسه مامان من هم میوفته اون هم معلمه..
ادرس جدید رو عوض کنم با قبلی؟!

یک فنجان آرامش داغ جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:47 ق.ظ http://del-e-majnoon.blogfa.com/

چقدر خوبه که بعضی انسان ها اینقدر قدر شناسن...

مانیا جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 ق.ظ

سلام.خونه نو مبارک!امیدوارم اینجا فقط خبرای خوب بخونم

ღ☆ஜ دنیا*•تاج خورشید ஜ☆ღ•* جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ق.ظ http://www.tajekhorshid.persianblog.ir

میفهمم که چه حس خوبی داره وقتی مییبینی که حداقل یکی از شاگردها به این نتیجه رسیده

[ بدون نام ] شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ب.ظ

سلام اقای دکتر
این اتفاق برای من هم افتاده
وقتی میبینی شاگردت به جاهای خوبی رسیده میری ۱ چایی داغ میریزی واسه خودت رو مبل جلوی پنجره قدیه اتاقت میشینی به دوردستها خیره میشه و ۱ هورت میکشیو و میگی آخیش... خدایا شکرت

setareh یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ق.ظ

salam amir agha,omidvaram khob va khosh va shad bashin,,
man yeki az taraftarhaye paropa ghorse in veblage shoma hastam 2-3 sali mishe daram dastaneto donbal mikonam...kheili mkhosham miad az tarze fekreton va barkhordaton dar mavared mokhtalef...midonid man ye dargiri fekri peyda kardam mitonam az shoma komak begiram va rahnamayi bekham...chandbar tahala email zadam vali hich javabi nagereftam...khahesh mikonam javabamo bedin...moshkele man shabihe moshkel shomast ba tashakor
best regards
setareh...

عطا یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ق.ظ

آقا سلام علیکم !
اسباب کشی رو تبریک عرض میکنم..
بازهم بهم سرمشق دادی امیر جان ..برای پشت سر گذاشتن بحران.
کماکان خواننده خاموش خواهم موند

yek dust سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:03 ق.ظ http://hastiepak.blogsky.com/

tabrik migam dustam :) mofagh bashid

مهدی د. سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:57 ب.ظ

دکتر جون. خیلی خوشحالم که دوباره نوشتی و خیلی خوب نوشتی.
ولی خیلی واسم جالب بود که نرگس خانوم هم نظر داده بود و از خوشحالی تو هم خوشحال بود. این شاید یعنی....
ایشالا موفق باشی امیر جان.

zahra جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:12 ق.ظ

salam va tabrik bekhatere asbabkeshi
garche in weblogo ghablan khunde boodam
be omide movafaghiyat haye jadid va rooz afzoon

ღ☆ஜ دنیا*•تاج خورشید ஜ☆ღ•* دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ب.ظ http://www.tajekhorshid.persianblog.ir

narges fadakar دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:27 ب.ظ

amir jan , range sabz kheyli arameshbakhshe. amma nevehstehaye sefide balaye safhe kheyli vaazeh nist. doost dari yekami narenjio ghermez ham be webloget ezafe koni? khoshgel misheha!midoonam ke too webloge ghabli ham esme nevisandaro faghat Amir gozashti, amma khateratemoono ba ham neveshte boodim? yadete cheghadr tool midadam ta ye matlab benevisam? amma belakhare mineveshtam... fekr nemikoni ke behtar bashe esme nevisande too ghesmate khateratemoono Narges va Amir bezari? doroste man alan nistam amma oon khaterat jozvi az zendegie manan, va neveshtehaye man hastan. bazam har joor khodet doost dari. sabz bashi o shadab.

نرگس.ح دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:59 ب.ظ

به خودم گفتم دیگه اینجا زود به زود بروز می کنین اما انگار سرتون شلوغه

الهام سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:48 ق.ظ

ما منتظر مطلب شهریورماه شماییم
منم با نظر نرگس جون موافقم که نویسندگان وبلاگ قبلی رو تغییر نمی دادین بهتر بود حداقل تا جایی رو که با هم می نوشتین...

ولی در مورد رنگ و لعاب این وبلاگ جدید، تو رو خدا کاریش نداشته باشین؛ خیلی خوبه و اگر هم خواستین تغییر بدین قرمز و نارنجی نباشه لطفا

این وبلاگ شعبه دیگری ندارد دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:36 ق.ظ http://angizehzendegi.blogfa.com/

سلام جدا ؟ چه خوببببببببب. چه موفقیت آمیز.....

چه پرثمر

موفق باشید پس هم میهن

در کلبه منم بازه..

از دیار نجف آباد سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:03 ب.ظ

امیرخان
بعنوان یه همکاری که نمونه های شبیه به این خاطره ی شما رو داشته ام؛ کاملن احساستون رو درک کردم و اوج قصه گویی شما بود که مو به کمرم سیخ شد ... سربلندی تان را آرزو میکنم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد