آمریکایی که من شناختم

دیده ها و شنیده های من از سرزمین فرصتهای طلایی

آمریکایی که من شناختم

دیده ها و شنیده های من از سرزمین فرصتهای طلایی

نویسنده

سلام به همه،


مشکل اسم "نویسنده" حل شد. مسئله اینجاست که من با یه نام کاربری چند تا وبلاگ تو بلاگ اسکای دارم، حالا اسمتو هر چی بزاری، تو همه وبلاگها همون نمایش داده میشه، برای همین قالب وبلاگ رو ویرایش کردم و فکر میکنم مسئله حل شد.


نکته دیگه اینکه، اگر میخواین نسبت به پیام یک نفر دیگه، حالا میخواد نرگس باشه یا هر کس دیگه، پیام بزارید، لطفا پیامتون صرفا جنبه انتقادی داشته باشه، تا من شرمندتون نشم و بتونم پیامتون رو تایید کنم. در مورد من تقریبا هر چی دلتون خواست میتونین بگین، مخصوصا اگر انتقادهای سازنده باشه.


در مورد نرگس هم، با وجود اینکه من هنوز برای این سئوال که "اگر چه میکردم الان با هم بودیم؟" جوابی ندارم، بازهم سعی میکنم که دنبال قصورهای خودم، که حتما از اونچه خودم فکر میکنم بیشتر بودند، بگردم و اصلاحسشون کنم و برای نرگس هم خوشحالی و خوشبختی آرزو میکنم.


درسته که خونه مدتیه از بوی عطر هزاران نرگس محرومه، ولی خدا رو شکر باندازه یه گلبرگ بوی نسترن میده.


شاد و سربلند باشید


-امیر

نظرات 23 + ارسال نظر
narges fadakar سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 ب.ظ

elahi ke booye nastanhaa har rooz zyadtar she too khoonat... nastaran khoshbootar az nargese.

خاله ریزه چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ق.ظ http://eshghebandangoshti.blogfa.com

هنوز عاشقی اصلا نمی تونی انگار کنی همین عاشقی که آرزوی خوشبختی برایش میکنی امیدوارم همیشه عاشق بموننی چون بالاترین حس میباشد

الی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:59 ق.ظ

قالب جدیدتون مبارک
چرا اینقدر کم می نویسین؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ق.ظ

سلام!منم می خام یک وبلاگ بسازم!!!!!!!!!!!!!!!!

این خانم نرگس فداکار همان همسر سابقتون هستن که اینجا مینویسند!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ستاره چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ق.ظ http://www.kelopatra1360.blogfa.com

براتون آرزو می کنم به در راهی که میرین که شروع یک زندگی جدید هست موفق باشین

مرجان چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ب.ظ

امیرخان من خواننده قدیمی وبلاگت بودم و همیشه مطالب وبلاگت را دنبال میکردم خیلی متاسفم که شما دو عزیز از هم جدا شدید ....ولی شما ها که خیلی عاشقانه همدیگر را دوست داشتید چی شد...من نوشته های شما را بارها و بارها خوندم ولی متوجه نشدم که چرا از هم جدا شدید

علی بابا جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:09 ب.ظ

امیدوارم توی رابطه هایی که پیش رو داری دیگه این سئوال برات تکرار نشه "اگر چه میکردم الان با هم بودیم؟"

روکا شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ق.ظ http://rouka.persianblog.ir/

گاهی وقت ها این تموم شدن ها و شروع شدن های بعدش بی اندازه لازمه...

مـــــــاجراهای مــــ ن و هــــمسـ شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ب.ظ http://www.yekocholoo.blogsky.com

همیشه به خوشی امیر خان..
شما چرا به وبلاگ من سر نمیزنین؟!

ماه پیشانو یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:38 ق.ظ http://mahpishanoo.blogfa.com

ازدواج و رابطه شما اینقدر تاثیرگذار بود که هنوز هم همه دنبال نشونه هایی می گردن که شاید به هم برگردین ...
می دونی، بعضی چیزها تبدیل به امید جمعی می شن، مثل خرد جمعی ... رابطه شما هم یعنی اون چیزی که ما تو این وبلاگ شناختیم برای همه ما معنی دار بود. هنوز هم دلمون نمی خواد شکستشو باور کنیم. چون به بودن این جور رابطه ها امید بسته بودیم. اینو هنوز می شه در خیلی از کامنت ها و حتی بعضی کلمه های پستت دید ...

عطا یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 ب.ظ

کامنتی که ماه پیشانو گذاشته گویای همه چیزی که همه کسانی که میان اینجا توی دل و فکر و ذهنشونه.. من همینطور همیشه نظری رو که خاله ریزه داده داشتم و دارم.. اگه غیر از این باشه کلآ دیگه هیچ وقت به چیزی به اسم عشق اعتماد نخواهم داشت.

مهسا بانو دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ق.ظ http://mahsam.info

آی آی آی مشکوک می زنیا ((:
نسترن استعاره است آیا ؟ (:

فیروزه دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:21 ب.ظ

سلام...الهی دلتان شاد باشه و عاشق و به آرزوهاتون برسید...خدا هیچ وقت بنده هاشو تنها نمیذاره...موفق باشید آقای دکتر.

الآنی سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 ق.ظ http://ellani.persianblog.ir

سلام
من فکر می کنم اولین باره که دارم توی وبلاگتون پیغام میذارم...
ولی شاید هزارمین باره که وبلاگتون رو باز کردم...
اولین بار حدود خرداد سال83 بود... کنکوری بودم...دوست خواهرم به خواهرم پیشنهاد داده بود که وبلاگتون رو بخونه... من نوشتن رو خیلی دوست داشتم و خوندن داستان برام همیشه جالب بوده...
اومدم سراغ کامپیوتر ... نزدیک کنکورم بود و خواهرم خیلی نگران درسهای من... بهش قول دادم که زودی برم سر درسم و فقط یه کوچولو ازش بخونم... اما داستان عشق همیشه خیلی وسوسه انگیزتر از این حرفهاست... خوندم و خوندم و خوندم ... فکر کنم اون روز حتی نهارمو جلوی کامپیوتر خوردم...
به حدی هیجان زده بودم که تمام داستانتون مثل یه قسمت واقعی از زندگی ام پیش چشمم مجسم میشه... روزها و مناسبت هاش...
حتی کادوهایی که به هم دادین..

الآنی سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 ق.ظ http://ellani.persianblog.ir

خواهرم شریفی بود ... بهم پیشنهاد داد که روزهای نزدیک کنکور برم اونجا و درس بخونم ... البته که هیچ هیجان دیگه ای جز یادآوری داستان شما برام نداشت...!
گذشت و من دانشجو شدم... وبلاگ دار هم همچنین! توی وبلاگ قبلی ام سعی کردم به تقلید از شما داستان دوستی ام رو با یه نفر بنویسم... نه داستان هیجان داستان شما رو داشت و نه طرف مقابل قلم خوبی برای نوشتن....
تا جایی ادامه پیدا کرد که توی وبلاگم دعوا شد... خیلی ناجور... نمی دونم اونا کی بودن ولی هرکسی که بودن ، باعث شدن که دیگه ننویسم ... داستان دوستی منم تموم شد...
چند سال بعد هم ازدواج کردم... برعکس تصوری که از زندگی ام داشتم و همیشه دوست داشتم مثل داستان عشق شما ازدواج کنم ، کاملاً سنتی ازدواج کردم ... بدون عشق اولیه ...
چند باری بعد از خوندن داستانتون اومدم و وبلاگتونو دیدم و هیچ وقت نظری ندادم...
تا اینکه چند وقت پیشا ... یه روزی که خیلی افسرده بودم ، اومدم وبلاگتونو بخونم که شاد بشم و به زندگی امیدوار... که دیدم... خیلی از قافله عقبم!
خیلی خیلی ناراحت شدم که فهمیدم داستان عشقتون به اون عمقی که من تصور کرده بودم ، به اینجا رسیده...
به هر حال آرزو می کنم زندگی هر دوتون توی سیر جدیدی که بهش وارد شدین بهتر از حد تصوتون باشه....
از این به بعد هم سعی می کنم حتماً کامنت بذارم و حضورم رو اعلام کنم

سحر سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ http://sahar2011.bloghaa.com

سلام.هنوز تو بعضی از پستهایی که مینویسی اسم نرگشس هست.معلومه که نتونستی فراموشش کنی.البته بعد 9 سال زندگی هیچ وقت فراموش نمیشه.من از سال 83 دارم وبتون رو دنبال میکنم.با اینکه کم کامنت میزارم ولی اکثر اوقات وبتون رو میخونم و لذت میبرم البته به جز وقتی که تو بهبهه جدایی از نرگس بودید.دعا میکنم اگه هنوز هم جایی برا بازگشت هست دوباره با هم این وبلاگ رو آپ کنید.وبلاگتون خیلی غم انگیز شده.هنوز باور اینکه شما و نرگس پیش هم نیستید برام غیر ممکنه.آخه کی باورش میشهههههههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بغض.

بانو چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:20 ق.ظ

سلام.من یک هفته پیش اتفاقی جریان دوستی و ازدواجتون رو از یک وبلاگ دیگه خوندم انقد تو جو داستان رفتمممم انقدر تاثیر گذار بودددد آخر داستان که رسید آدرس وب رو دیدم اومدم آرشیو ا رو خوندم تا به آخراش رسیدم حالا فکر کنید من با اون تاثیری که داستان عشقتون روم گذاشته بفهمم جدا شدید .تا حالا انقدر گریه نکرده بودمم تا چند روز بغضم مگرفت نه اینکه بگم دلو میسوزهااا مونده بودم آخه چطور اونهمه عشققق اونهمه خاطره

سارا پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:15 ب.ظ

salam amir khoobin
kashkasani ke mian comment mizaran enghadr az narges sohbat nakonand
in 2 az ham joda shodan amir hata age narges bekhad hazer nist bahash zendegi kone
chera enghad harfaye tekrari zade mishe
man ham narahat shdam ke shoma joda shodin
ama inja ye webloge jadide lotfan az narges chizi nagin
dalile inke amir weblogesho avaz kard chi boode pas
cheghadr ye mozo ro kesh midim
ina joda shodan dalili baraye azarep azyate amir nis
narges ham har dalili dasht baraye khodesh mohtaram bood va be nazaresh jodaee behtar bood
az zendegie amir rafte birooon aslan amir behesh kari nadare
rastesh aslan motevajeh nemisham chera narges baz miad to webloge amir va barash peygham migzare
vaghean ajibe manie in raftarhaye bachegoonaro nemifahmam
movafagh bashi amir

leila جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ق.ظ

bichareee nargesss:( kheili jomle akharr delesho fekonamm soozoondd dele mano ke soozoond che berese be on

محمد شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:17 ق.ظ http://mami23.persianblog.ir

سلام.
برای خود آدم هم بهتره که همه چیز رو آسون بگیره و گیر عصبی نده.
تجربه شخصیم در رانندگی اینه که رانندگی رقابتی شاید کمی ز.ئتر آدم رو برسونه ولی استرس ناشی از اون ارزشش رو نداره.
در عوض رانندگی با آرامش به انسان خیلی کمک می کنه که اعصاب بهتری داشته باشه.اون هم در شهر شلوغ و ژر از استرس تهران.یا حتی بیشتر شهرهای ایران ولو خلوت.

من و عزیزترینم شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:27 ق.ظ

نمیدونم چرا انقدر بعضی ها سطحی نگر هستن، آخه یعنی چی که وقتی 2 نفر از هم جدا می شن دیگه هیچ حقی نسبت به هم نداشته باشن حتی اینکه تو وبلاگه هم بنویسن، امروز یه جمله از نلسون ماندلا خوندم که به درد این وقتا می خوره! بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی!
به قول عزیزترینم حتی اگه آدمها می خوان از هم جدا شن و قهر کنن باید از نوع خانه سبزیش باشه! یادتونه سریال خانه سبز رو؟
قهر بدون صحبت کردن بی معنیه! آخه وقتی 2 نفر کاملا از نظر فیزیکی دور باشن و هیچوقت اسم هم رو نیارن که دیگه نبودن رابطه هنر نیست مهم اینه که حتی اگه زیر یه سقف هم هستن مثل وقتی که دورن فکر کنند. قصه عشق امیر و نرگس الهام بخش خیلی از ماها بوده ،حتی همین نرگس خانم که بعضیا مقصر می دوننش یه بار بزرگترین کمک رو به من تو زندگیم کرد اونم با یه راهنمایی کوچیک !
پس خواهش می کنم قضاوت نکنید اونهم راجع به عشق.
اینکه چی شد و چرا مهم نیست اگه همه انقدر توانمندیم و دانای راز عشق پس بهترین عشق ها رو بسازیم بدون اینکه فکر کنیم دوای ما درمان دیگری هم می تونه باشه.

mahta شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:33 ق.ظ

خیلی جالب بود و آموزنده

از دیار نجف آباد سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ب.ظ

امیرجان
ویکتور هوگو نوشته ای داره سرشار از آرزوهاش که یکی اش اینه:

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی
و اگر هستی؛ کسی هم به تو عشق بورزد
و اگر اینگونه نیست؛ تنهاییت کوتاه باشد
و پس از تنهاییت، نفرت از کسی نیابی
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید؛ اما اگر پیش آمد
بدانی که چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی

مهم همینه که دور از ناامیدی باشید ... مهم همینه که نهال عشق در دل و وجودتون شکوفا باشه ... مهم همینه که اگر دوبال پرواز همدیگه نیستیم؛ فراموش نکنیم که انسانیم ... همزبانیم ... هموطنیم و از همه مهمتر همدلیم.

موفق و پیروز باشید ... آرامش نصیبتان ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد