آمریکایی که من شناختم

دیده ها و شنیده های من از سرزمین فرصتهای طلایی

آمریکایی که من شناختم

دیده ها و شنیده های من از سرزمین فرصتهای طلایی

روزمره

سلام به همه،


خیلی وقته چیزی ننوشتم و تنها دلیلشم اینه اتفاق قابل ذکری نیفتاده. شرکت (یا بهتر بگم پادگان) همچنان براست و دوچرخه عزیز هم که هر روز منو میبره و میاره. مشکل بارون رو هم با یه بارونی، از اونایی که ماهیگیرا میپوشن، حل کردم. تنها چیزی که واقعا جلوی بارونو میگیره همونه، وقتی میپوشمش باید قیافه ملت تو آسانسور رو ببینی.



خدا پدر این کلاه ایمنی رو بیامرزه، داشتم میرفتم سر کار و چون قرار بود بعدش با یکی از بچه ها تنیس بزنیم، راکتم رو گذاشتم تو کوله پشتی و قیژ به سمت کار، یه جایی یه شاخه درخت خیلی پایین بود، منم خم شدم که شاخه به سرم نخوره، دسته راکت تنیس گیر کرد به شاخه و من موندم و دوچرخه رفت، شنیدی میگن نفهمیدم از کجا خوردم، خلاصه کوله پشتی پاره شد و خودمم یه کم ضرب دیدم ولی نه بدجور.



رسیدم شرکت و اومدم دوچرخه رو قفل کنم که کلید تو قفل شکست، حالا با این حال و اوضاع مجبور شدم برم قفل دوچرخه بخرم. عصر دیدم چه ترکی خورده کلاهه، در ضمن اگه از این به بعد سبک نوشتاری در این وبلاگ تغییر کرد بدونید دلیلش چیه،



حواسم هم که این روزها عینهو آب حوض، با یه سنگریزه آرامشش بهم میریزه، روزهای هفته رو قاطی میکنم، غذامو گرم میکنم، بعد یادم میره میرم بیرون ساندویچ میخورم. یه اخلاق خوبی هم پیدا کردم اینه که هر جا دعوتم میکنن با خودم ظرف میبرم، بیچاره صاحبخونه گناه نکرده که هم غذا بده هم ظرف. همین دوستم که خانمش یکسال برای جفتمون غذا میداد، آش رشته پخته بود، یه کمش هم داد من ببرم خونه، فقط وقتی ظرفو داد دستم گفت: "امیر خان ماشااله ظرفتون بزرگ بودا"، منم گفتم:"خوب پرش نمیکردین"، البته اینو بعد از اینکه ظرفو داد دستم گفتم.


آخرین خبر اینکه من این ایمیلهایی که تو شرکت به همه فرستاده میشه رو معمولن نمیخونم، چیزی باهالی باشه بچه ها خبرم میکنن، از شرکت میومدم بیرون دیدم که بعله، مثله اینکه شرکت همچینم پادگان نیست، با هم رفتیم تو آسانسور و طبقه همکف رو زدم و پرسیدم شما کدوم طبقه میرین؟ آخه خنگ، ساعت 5 معلومه همه میرن همکف!. به هر حال، پرسیدم شما اینجا کار میکنید؟ گفت بعله، اما فقط برای امروز، چطور؟ من ماساژورم، شرکت شما هر سه ماه یکبار به کارکنانش ماساژ مجانی هدیه میده، 


حواس پرتی منهم ذاتیه، خبری نیست،


شاد و پیروز باشید،


-امیر

نظرات 11 + ارسال نظر
زاغ سفید سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:44 ب.ظ http://zaghesefid.blogsky.com

سلام
.
خوشبحالت
.
من داره چشمام در میاد و انگلیش تخصصیم و ترجمه میکنم
.
با این دیکشنری گاری آنلاین
.
تو تز میدی
.
شوخی کردم.
.
به منم سر بزن.
.
خوشحال میشم.

نرگس.ح چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ق.ظ

سلام خوبین؟
پست هاتون شور و حرارت قبل رو نداره حس می کنم که خوانندهاتونم کم شدن...

از دیار نجف آباد چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:02 ق.ظ http://fromnajafabad.wordpress.com/

از قدیم میگفتند: خدا سومیش رو بخیر کنه که مثل اینکه بخیر کرد و ظرف آش رشته تون لبریز و سالم به خونه رسیده ؟ وگرنه خبرش رو فرموده بودید.

ضمن آرزوی موفقیت روزافزون .... از آنجا که بنده هم ساکن ولایت خارجه هستم و نیم وبلاگچه ای هم دارم؛ خوشحال میشم نظر و اطلاعت فنی تون رو بشنوم. البته درصورت تمایل و قبول دعوت.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

زاغ سفید چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:35 ق.ظ http://zaghesefid.blogsky.com

مرسی که اومدی

ص.ش چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ق.ظ http://radefekr.blogfa.com

بالاخره آپ کردید.

خدا رحم کرده که چیزیتون نشده!
خوش بحال کارکنان شرکت وشرکت بعضی ها.. ما رو هم ماساژ میدن البته در راستای کتک کاری کارفرما با ما وقتی به علت کمبود بودجه و تحریم شرکت های خارجی خونه هاشون بی پنجره و .. می مونند

الهه چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:50 ق.ظ

مرسیییییییی که بالاخره اینجا رو از حالت فریز در آوردید اولا.دوما امیدوارم قلوه سنگ هم آرامشتون رو بهم نریزه چه برسه به سنگریزه.سوما یادتون باشه دیگه ایمیلای شرکتو حتما بخونید که پشیمانی بس گران است دوست عزیز!!!

reihaneh چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:51 ق.ظ

هر سه ماه یکبار ماساژ
این آمریکائی ها چه امکاناتی میگذارن در اختیار کارمنداشون اونوقت ما توی ایران اگه یه روز ناخن هامون رو لاک بزنیم میخوان انگشتامون رو از ته قطع کنن

مریم چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ق.ظ

امیرخان خیلی خوشحال شدم دیدم پست گذاشتید .
مواظب باشید مشخصه بد زمین خوردید یه صدقه بدید .

سارا چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ق.ظ http://golakam-28.blogfa.com

سلام آقا امیر. خوشحالم که با وبلاگتون آشنا شدم . وبلاگتون رنگ و بوی زندگی میده و برای کسی مثل من که به دنبال خاطره ها و ذره ای زندگی بیشتر هستش این رنگ و بو زیباست. موفق باشید.

پونه چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ

هرچند برای شما روزمره باشه ، برای ما کلی خرسندی بوجود میاره این نوشته های شما !

میخک نقره ای جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ق.ظ

سلام آقا امیر-خیلی خوشجال شدم که به روز کردید-خدا رو شکر که اتفاقی براتون نیفتاده و خوش به حالتون که تو شرکت به این خوبی دارید کار می کنید.مراقب خودتون باشید-در پناه حق.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد