آمریکایی که من شناختم

دیده ها و شنیده های من از سرزمین فرصتهای طلایی

آمریکایی که من شناختم

دیده ها و شنیده های من از سرزمین فرصتهای طلایی

مریم و رضا

برگرفته از یک داستان واقعی

حدود 10 سال پیش بود که مریم و رضا رو برای اولین بار دیدم، یادم نیست مریم چه مدرکی داشت ولی یادمه از یه دانشگاه خوب دولتی بود و رضا هم فارغ التحصیل عمران شریف. یه زوج دوست داشتنی سرشار از زندگی و نشاط. رضا در دانشگاه یو-اس-سی (که از دانشگاههای معتبر دنیاست) در شهر لس آنجلس دوره دکترای خودش رو شروع کرد و مریم هم درس میخوند برای پذیرش دندانپزشکی.



من ماشین نداشتم و عصرهای سه شنبه با مریم و رضا و یکی دیگه از بچه ها دم دفتر رضا قرار میزاشتیم و با هم میرفتیم خرید، و از مغازه ای که همون نزدیکی بود فیلم کرایه میکردیم، سه شنبه ها فیلمها رو ارزونتر کرایه میدادند و ما هم به همین دلیل سه شنبه ها رو برای خرید انتخاب کرده بودیم. بعضی وقتها هم بعد از خرید میرفتیم خونه مریم و رضا، یه سوئیت کوچیک که در واقع فقط یه اطاق داشت. شام میخوردیم، فیلم میدیدیم، ورق بازی میکردیم و گاهی هم تخته نرد با کرکری های تمام نشدنی. روزهای قشنگی بود.

بعد از مدتی مریم آبستن شد و همزمان از دو دانشگاه یکی در لس آنجلس و یکی دیگه تو بوستون برای دندانپزشکی پذیرش گرفت. دانشگاهی که تو بوستون بود یه مقدار بهتر بود و به همین دلیل مریم دانشگاه بوستون رو انتخاب کرد، چند ماه بعد اولین فرزند مریم و رضا بدنیا اومد، فرشته. وقتی فرشته دو ماهه بود مریم رفت بوستون و فرشته و رضا موندند لس آنجلس. وقتی پرسیدم چرا؟ هر دو گفتند برای آینده.  فاصله زیاد بین لس آنجلس و بوستون باعث شد که دیدارها هر دو هفته یه بار انجام بشه که بعدا بعلت هزینه بالا و مشکلات دیگه به ماهی یکبار تغییر پیدا کرد.4 سال گذشت، رضا دکتراشو گرفت و در یک شرکت تازه تاسیس شروع بکار کرد، یکسال دیگه هم گذاشت، مریم هم مدرکشو یا نمرات عالی گرفت و شرکتی که رضا توش کار میکرد کلی توسعه پیدا کرد، رضا توی این یکسال خیلی زحمت کشید، و تقریبا هیچ وقتی برای تفریح براش باقی نمونده بود، طوری که دیگه نه خبر از فیلم بود، نه ورق بازی، و نه تخته نرد. یعنی کلا ما رضا رو نمیدیدیم.



دانشگاه بوستون به مریم برای تخصص و جراحی پذیرش داد و مریم تصمیم گرفت که درسشو ادامه بده، باز پرسیدم چرا؟ هر دو گفتند برای آینده.4 سال دیگه هم گذشت، مریم فارغ التحصیل شد و در لس آنجلس شروع بکار کرد، رضا هم از مدیران ارشد شرکت شده بود، کلی در امد و البته کلی مشغله و استرس. تولد 10 سالگی فرشته، مریم و رضا من و اون دوستم رو دعوت کردند خونشون، یه خونه بزرگ و رویایی، 1200 متر زمین، استخر و جکوزی، و کلی چمن، یه ساختمون ویلایی 4 اطاق خوابه، یه ماشین پورشه اس-یو-وی کاین سفید که مال مریم بود و یه بی-ام-و 535 نوک مدادی که مال رضا بود، یه چیزی مثل همونایی که ادم تو فیلمها میبینه. مفهوم آینده رو یواش یواش داشتم درک میکردم. اما رضا و مریم دیگه مثل سابق نبودند، بیشتر از هر چیزی خستگی تو چشمهاشون موج میزد و وقتی فرشته هدیه مادرش رو باز کرد که یه دوچرخه حرفه ای 1000 دلاری بود، مادرش رو بوسید و گفت مرسی مریم جون.



یکسال از اون زمان میگذره، همون دوستم زنگ زد بهم، دیدم یه کم گرفته است، منم دیدم اینطوریه بدون اینکه بپرسم جریان چیه گفتم، بابا اینقدر زندگی رو سخت نگیر، میخوای به مریم و رضا زنگ بزنم آخر هفته ای بریم یه جایی که کم استراحت کنیم؟ خیلی آروم گفت: مریم و رضا از هم جدا شدن، برای طلاق اسلامی دو تا شاهد لازمه، از من خواستن که بهت زنگ بزنم و ازت بپرسم که میتونی بعنوان شاهد طلاق یه شنبه بیای مسجد؟ 


 


نظرات 26 + ارسال نظر
سارا پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:32 ق.ظ

چقدر تلخ بود اما یه جورایی واقعیت فاصله رو ترسیم کرد.!

رامین پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:45 ق.ظ http://www.ahoranetwork.blogfa.com

وافعا داستان جالبی بود امروز دوست من که تایید شده برای بورس خاج کشور مصاحبه داشت من و اون به یه دانشگاه درخواست دادیم اون تاید شده و من نشدم از مدرکم ایراد گرفتن چون دانشگاه آزادی بودم اولش ناراحت شدم ولی در واقع خوشبختی خارج رفتن و ماشین مدل بالا و پول نیست واقعا بعد این همه سال زندگی فهمیدم خوشبختی فقط تو دو کامه خلاصه میشه (دل خوش) هرجا باشی اگه دلت خوش نباشه خوشبخت نیستی ئ باید مسیر رو به سمت جایی مایل کنی که به دل خوش برسی گاهی تو یه اطاق کوچیک بادل خوش زندگی کردن هزار برابر بهتره تا یه زندگی برای دیگران رویایی و .......
و من خدارو شکر میکنم چون اینجا بین فامیل و تو خانواده خودم دارم باراحتی و یه دل خوش زندگی میکنم راحتم این چند روزه به این فکر میکردم که چرا میخوام آرامش هممون رو به هم بزنم آدم باید یه قدم به جلو بره برای زندگی بهتر ولی وقتی بهتر نشه و از اونی که هستی هم بیفتی چه فایده داره

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 ق.ظ

سلام
خیلی آموزنده بوود مرسی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ق.ظ

پول در میاریم که زندگی کنیم یا زندگی می کنیم که پول دربیاریم؟
درس میخونیم که امکانات و زندگی مرفه تری داشته باشیم یا داریم زندگی می کنیم که درس بخونیم و همه چیز حتی عشق، شادی،بچه و همه چیزهایی که برای بدست اوردنش سالها زحمت کشیدیم رو فدای درس خوندن و ارتقاء شغلی کنیم؟
وقتی هدف و اولویت های اصلی زندگی فراموش یا کمرنگ میشن و یا تغییر پیدا میکنن نتیجه اش این میشه که یک مادر حاضر میشه برای ادامه تحصیل بچه دو ماهه خودشو که در اون سن و لحظات به آغوش گرم مادر نیاز داره رو بگذاره و بره یه شهر دیگه برای درس خوندن.یعنی واقعا لذت درس خوندن از لذت بوئیدن و شیردادن و درآغوش کشیدن یک بچه هم بیشتره؟!اونم وقتی امکانات مادی زندگیت به حدی هست که مجبور نباشی خانواده رو ترک کنی و بری یه شهر دیگه
خوب وقتی ادم توی یه کشوری مثل آمریکا داره زندگی میکنه و درامدش هم اونقدر هست که تامین باشه و از زندگیش هم داره لذت میبره واقعا چه لزومی داره این جمع شیرین رو بهم بزنه اونم فقط برای ادامه تحصیل؟
اون دو نفر ضرر کردند اما فرشته از هر دوی اونها بیشتر ضرر کرده چون گناهی نداره فقط باید تاوان اشتباه پدرومادرش رو بده

ریحانه پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ق.ظ

زندگی میکنیم که پول دربیاریم یا پول درمیاریم که زندگی کنیم؟
زندگی میکنیم که درس بخونیم و امکانات بهتری داشته باشیم یا درس میخونیم که زندگی بهتر و امکانات بیشتری داشته باشیم?
چی رو فدای چی میکنیم و به چه قیمتی
نمیدونم چطوری وقتی فرشته دو ماهش بوده مادرش تونسته ازش دور بشه؟!اونم توی این سنین اولیه که بچه بیش از هرچیز دیگه ای به اغوش مادرش احتیاج داره...
یعنی واقعا درس خوندن لذتش از در اغوش گرفتن یه بچه و عشقش بیشتره؟البته عکس العمل دوست شما هم مهمه.اینکه با این جدایی ها مخالفت میکرده یا نه این جدایی ها را لازمه پیشرفت میدونسته و سکوت میکرده
موضوع ناراحت کننده توی این قضیه اینجاست که این زوج از لحاظ امکانات مادی و رفاهی در حدی بودند که نیاز نباشه برای ارتقاء شغلی و تحصیلی زندگیشون رو فدا کنند،بنظر من میتونستن با همون امکانات هم از زندگی و عشقشون لذت ببرند
این وسط بچه از همه بیشتر ضربه میخوره

آرتمیس پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ق.ظ

برای آینده.....
آدما چقدر راحت برای آینده ای که معلوم نیست، چطور موهبت کنار هم بودن رو فراموش می کنن

محمد پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ب.ظ http://mami23.persianblog.ir

درکش راحت نیست.
متاسفانه زندگی مادی گرایانه همه ما رو داره در خودش فرو می بره و ما هیچ تلاشی برای فرار از اون و لذت واقعی به کار نمی بریم.
کاش که کمی دور از مادیات به معنویات هم توجه داشته باشیم.
امیدوارم این دوستان هم در تصمیمشون و هم در روابط و شیوه زیستن خودشون بازنگری داشته باشن.

پونه جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 ب.ظ

سلام آقای دکتر
یک سوال دارم...
می ارزه؟؟؟؟؟؟؟؟
مدرک جراحی و دکترا و این همه زحمت و...که آخرش به طلاق ختم بشه؟
یعنی واقعا ....

من و عزیزترینم شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:09 ق.ظ

واقعیت تلخیه اما چه کار می شه کرد! همه جوونهای ایرانی یه جورایی تو فکر رفتن و ادامه تحصیلن، نصف دوستای من و همسرم رفتن برادر همسرم ویزاش اومده!
خود ما هم می خواهیم بریم و آزاد شیم.
البته ادم باید خیلی دقت کنه که دیگه تا اون حدم سرش شلوغ نشه.
الان که هیچی نداریم خوشبختیم امیدوارم اگه همینطور خوشبخت می مونیم رفتنمون درست شده اگه نه مهم نیست ما به همین سهم کوچک از دنیا توی این کشورم راضی میمونیم.

میخک نقره ای شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 ق.ظ

سلام-من و نامزدم با هم رابطه ی نسبتا خوبی داریم ولی چون در دو شهر مختلف زندگی می کنیم خیلی اوقات فقط به خاطر این دوری تلفنی یک دل خوریهایی بینمون پیش میاد-به نظرم زن و شوهر باید کنار هم زندگی کنن حالا چه برسه به اینکه بچه هم داشته باشن و باز هم بخوان دور از هم زندگی کنن-حقیقت تلخ و آموزنده ای بود-ممنون.

بهار شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ

زندگی درک همین امروز است ظرف دیروز پر از بودن توست شاید این خنده که امروز دریغم کردی آخرین فرصت همراهی ماست.........

نوشین یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:45 ق.ظ

باز همون داستان تکراری رها کردن حال برای زندگی بهتر در اینده و شکست ,دوراهی ,ودوباره تجربه

مریم یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:44 ق.ظ

آینده......
آینده......
آینده......
کلمه ای که همیشه میتونه خوشی های حالمونو ازمون بگیره:(
کاش میشد به گذشته برگشت و همه چیرو از اول شروع کرد.

ندا یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:22 ق.ظ

با نظر ریحانه موافقم. نمی خوام قضاوت کنم. اینکه این دو نفر به این چیزایی که می خواستن برسن و رسیدن نشون میده خب هدفشون همین بوده و این یه انتخابه. اما اما اون بچه چی اون انتخابش چی بوده؟ قسمت دردناک ماجرا اینه که فرشته این زندگی رو انتخاب نکرده و احتمالا این دو نفر به نظر یه انسان و حقوق طبیعی اش بی تفاوت بودن. من یه مادرم. نمی خوام برای کسل نسخه بپیچم اما بنظرم آدم به خودش بدهکار باشه بهتره که به یه آدم دیگه یه عمر بدهکار باشه!!! داشتن بچه مسئولیت سنگینیه. واسه همین خیلی از آدمای متمدن امروزی با درک این مساله حاضر نیستن بچه دار بشن. درست هم همینه.

ص.ش دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:16 ق.ظ http://radefekr.blogfa.com

آینده خوبه اما نباید حال رو از یاد یرد. اینو جدی جدی می گم. امید به اینده ادم پبش می بره جلو اما باید مراقب بود .مراقب گول خوردن..تو این عصز باید مراقب عواطف انسانی باشیم. هنر زندگی کردن در زمان حال رو باید یاد بگیریم .
همین .

بیتا مامان کیان و کیارش چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:03 ق.ظ http://www.mamane-kian-kiarash.blogfa.com

سلام امیر عزیز
وبلاگ جدید مبارک همه پست ها رو از ابتدا خوندم ولی پست آخر مریم و رضا خیلی دگرگونم کرد واقعا این همه دوندگی برای چیه، برای اینکه آخرش از هم جدا شن؟؟
نمیدونم چی بگم ...
کاش اینطوری نبود ...
ممنون از اینکه بهمون یادآوری کردی حال رو بخاطر آینده از دست ندیم ...

من چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:00 ب.ظ

منو همسرم هم یک سال هست این روند رو در پیش گرفتیم اون میگه برای کار و زندگی من میگم آینده بچه ها ولی هر دو خوب میدونیم که این ما هستیم دلیل دوری و نه هیچ چیز دیگه

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:41 ب.ظ http://aznajafabad.blogsky.com/

از اونجا که به شدت متنفرم درباره ی دیگران قضاوت کنم ... فقط میتونم بگم متاسفم. بهرحال پیش میاد ... بخصوص اینکه زندگی در مهاجرت باعث میشه که چشم و گوش آدمی بیشتر باز بشه و خودش و طرف مقابلش رو بیشتر بشناسه و ای بسا تازه متوجه بشه که از همون اول زندگیشون دچار یک طلاق نانوشته بوده اند و هنوز فرصت رخداد اون نشده بود.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

الآنی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:38 ق.ظ http://ellani.persianblog.ir

چقدر متأثر شدم... چقدر بد... گاهی خودمون هم متوجه نمیشیم که برای به دست آوردن چی، چه چیزایی رو از دست میدیم...

احمد - ا پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:37 ق.ظ http://ashianeheeshgh.blogsky.com/

سلام
بسیار و بسیار تر
متاسف شدم
اما امیر خان
نمی دونم
یه چیزهایی هست که
وقتی دو نفر
آنهم یک مرد و یک زن
با همه و همه ی تفاوت های که دارند
با همدیگر ازدواج و
آنهمه دوستی ، مهر و مهرورزی ، عشق و عشق و عشق
بعد . . . !!!!!!!!!
امیر
یه چیزهایی است
غیر نوشتن
غیر گوش دادن
غیر خواندن
و غیر . . .

بار متاسفم و متاسف و متاسف

صوفی سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:49 ب.ظ

من مریمی هستم که درسش را ول کرد و به جاش داره بچه هاش را بزرگ می کنه مامان تمام وقت . قلبا خوشحالم که کناربچه ها هستم و لحظه به لحظه زندگیشون را لمس می کنم و لذت می برم. ولی گاهی اوقات ته دلم ، توی تنهایی خودم دلم برای خودم می سوزه و از خودم راضی نیستم. دلم نمی خواد مامانی بشم که بعدا به بچه هام بگم به خاطر شما من پا روی آرزوهام گذاشتم . دنبال یک راهی هستم یکجوری یک وقتی یک کاری کنم برای خودم تا از خودم راضی باشم.

جاستین بانو چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:11 ق.ظ http://justinnote.blogfa.com

سلام امیر جان
ممنون که به وبلاگ من سر زدید.احتمالا وبلاگ من که پر از گله ها و احساسات زنانه است برای شما جالب نیست .من از مدتها پیش وبلاگ شما را می خواندم و می خواستم شما هم یک نگاهی به وبلاگ من بیاندازید و ببینید در ذهن یک زن تحصیل کرده ایرانی چه می گذرد. مطالبی که رمزدار هستند مثل خاطرات شخصی منند در دفتر خاطرات که برای خودم می نویسم و فقط خودم می خوانم .بقیه مطالب عقاید و نظرات من و اتفاقات روزمره است که همه می توانند بخوانند .
شاد باشید

زهرا شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ق.ظ

سلام دکترجون
چقدرغم انگیز بودوچه تلخ!!!!!!!!!!!!

تاتا یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ق.ظ

شاید هدفشون از زندگی کردن رسیدن به پول بوده و الان هم به هدفشون رسیدن. این بستگی به هر دو طرف داره که چقدر احساس مسئولیت نسبت به هم دارند و البته بچه مسئولیت دو چندان داره.
باید دید درصد رضایت از زندگی تو هر سه نفر چطوره
وقتی ارزش برای آدم ها می شه پول زندگی هم به همون سمت پیش می ره شاید واقعا هر سه از داشتن پول کاملا راضی هستند و جای خالی رو به افراد دیگه پر می کنند. برام درک زندگی های انسانی اونم تو این زمونه از نوع مدرنش سخته

ღ☆ஜ دنیا*•تاج خورشید ஜ☆ღ•* سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:21 ق.ظ http://www.tajekhorshid.persianblog.ir

اوه خدای من !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ترانه سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:45 ق.ظ http://www.henasa.blogfa.com

من شدیدا احساسیم نه اینکه احساسم به عقلم غلبه کنه در مقابله با مشکلات دیگران خیلی دلرحمم هنوز ماجرای عشق شما و نرگس خانم رو فراموش نکردم شوک بزرگی برام بود که البته مقصر شما نبودید ایشون به شما وابسته بود تا عاشق وگرنه عاشق خسته نمیشه و تکلیفش با خودش معلومه در مورد این آقا رضا و مریم خانم هم بنظرم آرامش و عشق خیلی بیشتر از اینا می ارزه که حرص بزنی درس بخونی موقعیت کاریت بهتر شه و کلی دوندگی داشته باشی قانع بودن خوبه بنظرم، درسته باید پیشرفت کنی اما به چه قیمتی؟! خارجیا گرفتار زندگی ماشینی شدیم ماییم که میریم اونور میشیم بدتر از اونجا در صورتیکه دل ایرانی هر چقدم سنگ باشه توش عاطفه هس و بنظرم اونا باید به شرایطشون قانع میبودن وقتی کسی عاشقه چه فرقی میکنه کجا زندگی کنه که هی پا میشن میرن خارج!! درس خوندن خوبه اما وقتی متاهلی مخصوصا یه زن، و به شوهر و بچت از هیچ نظر نمی رسی نباید انتظار داشته باشی زندگیت دووم بیاره! راستی با اندکی تاخیر سال نو مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد