آمریکایی که من شناختم

دیده ها و شنیده های من از سرزمین فرصتهای طلایی

آمریکایی که من شناختم

دیده ها و شنیده های من از سرزمین فرصتهای طلایی

دریا


+سلام

-سلام
+باز که سر زده اومدی
-مگه دفعه اولمه؟ همیشه سر زده میام
+و جالب اینجاست که همیشه به موقع میای
-چه خبرا؟ اوضاع و احوال چطوره؟
+خیلی خوب، کار میکنم مثل سگ، اما کاریه که دوست دارم، بوی عشق هم میاد
-بوی عشق؟ این یکی یه کم جدیده، راقب شدم بشنوم
+این همه آدم هر روز عاشق میشن، چیز جدیدی نیست، چیزی که خوشحالم میکنه اینه که فکر نمیکنم این یکی با عشق همه آدمهای دیگه فرق داره و از همشون بهتره، بعبارتی احساس میکنم احساسم واقعی تره، هر وقت فکر کردی از همه آدمهای دنیا عاشقتر و خوشبختری، احتمالا داری اشتباه میکنی
-یعنی میخوای بگی عشق و عقلو با هم مخلوط کردی، خودت میدونی که نمیشه
+خیلی کارها کردم که همه گفتن نمیشه، تو که میدونی چرا این حرف رو میزنی؟
-حق با توئه
+میدونی، مهم نیست که چقدر جلو رفتی، مهم اینه که چقدر میتونستی جلو بری و چقدرشو رفتی، یعنی درصدش مهمه نه مقدارش، بحث مهندسی شد!
-تو که عدد و رقم تو بحثت نیاری روزت شب نمیشه
+اینم میدونی،
-آره




+امروز داشتم فکر میکردم زندگی مثل دریاست. وقتی کنار دریا بایستی و بهش نگاه کنی، خیلی بزرگ بنظر میاد، احساس میکنی که بزرگیشو درک کردی. یه روز، فکر کنم نزدیکیهای رامسر بود، از یه کوه رفتم بالا و از اونجا دریا رو نگاه کردم، 10 برابر بزرگتر بنظر میومد، و یه بار دیگه وقتی هواپیما بالای اقیانوس آرام بود، از پنجره هواپیما دریا رو نگاه کردم، 10 برابر دیگه بزرگتر بود، تو میدونی دریا چقدر بزرگه؟
-نه، حتی نهگنهای غول پیکر هم نمیدونن



+دیدی وقتی هواپیما اوج میگیره، آدمهای کنار ساحل کوچیکتر و کوچیکتر دیده میشن، و در نهایت اینقدر کوچیک که حتی دیده نمیشن؟ اما هر چی هواپیما اوج میگیره دریا بزرگتر دیده میشه.
-خوب؟
+بیا یادمون نره که زندگی اون دریاست و ما هم اون آدمهای کوچیک کنار ساحلیم، اینطوری شاید یاد گرفتیم بخودمون نبالیم
-قبول