آمریکایی که من شناختم

دیده ها و شنیده های من از سرزمین فرصتهای طلایی

آمریکایی که من شناختم

دیده ها و شنیده های من از سرزمین فرصتهای طلایی

مرد ها

این نوشته رو توی یه وبلاگ دیدم و خوندنش رو توصیه میکنم:


نظرات 15 + ارسال نظر
ReihoonakHP چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:18 ق.ظ

قشنگ بود متنش

نیلوفر دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:23 ق.ظ

سلام
من به آدرس جیمیل این وبلاگ یه ایمیل زدم، خیلی ممنون میشم اگر چک کنید و پاسخ بدین.
موفق باشید

سلام جمعه 14 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:31 ب.ظ

آقا....... من دنبال سریال سکس و شهر میگردم . کسی داره بهم بده . لطفا!

سیده چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:59 ق.ظ http://http://seyyede72.blogfa.com/

امیر خان

ما نباید بدونیم نویسنده در چه وضعیه ؟چرا نمینویسید؟

بیتا مامان کیان و کیارش چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:45 ق.ظ http://www.mamane-kian-kiarash.blogfa.com

امیر خان کجائین منتظر اخبار جدیدتون هستیم

صادق یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:49 ق.ظ

سلام
لطفاً کمی بیشتر در خصوص کشاورزی در آمریکا بنویسین.
اون چیزهایی که خودتون دیدید و حس می کنید.
اگر در خصوص چای هم اطلاعاتی بدین ممنون می شم
موفق،شاد و تندرست باشی

مینا سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:59 ق.ظ

سلام
داستانتون رو خوندم
چند وقته حالم خیلی خرابه
نمیدونم چیکار کنم:(
واقعا خیلی سخته

ستاره یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:20 ب.ظ

سلام
دیگه به وبلاگتون سر نمی زنین
نامزدیتون مبارک باشه

Hakime چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:59 ب.ظ http://be5tpoems.blogfa.com

دوباره سلام
راستش داشتم پیش خودم خیالبافی می کردم تا برای خودم عشقتون ( نرگس وامیر) رو زنده نگه دارم
مثلا گفتم شاید نرگس یه بیماری داشته و خواسته شما زجر نکشید و بابت همین خواسته ازتون دورشه!!!
ولی...
یعنی نرگس خودش گفت که تو این همه مدت عاشق نبوده؟
یعنی تمام اون حرفا اون گریه ها اون بی تابی ها تو نبودن شما دروغ بوده؟

shabi سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:32 ق.ظ

سلام دوست عزیز
چرا دیگه اپدیت نمی کنید؟؟؟؟؟؟

پرنیان جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:35 ق.ظ

چرا از اپدیت وبلاگ خبری نیست؟؟
اقا امیر شما که رفیق نیمه راه نبودی!
نکنه ازدواج کردی سرت شلوغ شده!!!

آبی یکشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 02:38 ق.ظ

با سلام
من دیروز وبلاگتون رو کامل خوندم (قبلی و این رو اما سریع هر چند که من کلا تا حدی سریع می خونم). چند نکته رو خواستم عرض کنم:
1- من معتقدم دوست داشتن باید در طی زمان بوجود بیاد و نه یکدفعه و تا حدی هم معتقدم که باید منطقی باشه. اما سن و سال نرگس اون موقع اصلا طوری نبوده که بخواهد منطقی فکر کنه. یعنی بخواهد فکر کنه که این تصمیم برای کی عمر هست.
2- شناخت واقعی از طرف مقابل تو پارتی و مهمونی و بیرون رفتن و سینما به صورت کامل بدست نمیاد. بهترین نوع شناخت زمانی بدست میاد که شما در رابطه کاری، دانشجویی و هر نوع رابطه ای که طرفین ندونن قراره با هم باشن و ازدواج کنن یا دوست باشن، بدست میاد.
3- شما به صورت مستقیم به نرگس گفتید که دوست دارید فکر نکنه که از همون اول قراره ازدواج کنید و به این مساله صرفا به چشم دوستی نگاه کنه. هر کس دیگری هم که بود و میخواست ازدواج کنه خوب طوری رفتار می کرد که با نظر شما هماهنگ باشه. جو فعلی ایران طوری هست که راحت از همون ابتدا طرفین تعیین تکلیف می کنن که دوست هستن یا نه به قصد ازدواج هست اما قطعا در زمان شما اکثریت افراد (چه برسه که از یک خونواده با پدر مذهبی باشه) به دوستی به این چشم که شما دنبالش بودی و به نوعی امروزی تر هست، نگاه نمی کردن و در اکثریت موارد هم قصد ازدواج توش نهفته بوده. زمانی که نرگس به صورت آشفته راجع به وضعیت زندگی خانوادگیش به شما صحبت میکنه، نشون میده که به ازدواج فکر میکنه و فکر نمیکنه که این رابطه دوستی هست. اگر قرار بود عمیقا اعتقاد به دوستی بودن رابطه داشته باشه هیچ دلیلی نداشت که بخواد با نگرانی بگه که پدر و مادرش جدا شدن. چون توی دوستی مهم نیست. جواب شما هم که گفتین خود طرف مهم تر هست تا خانواده، نشون دهنده اینه که شما هم مقصودتون ازدواج بوده. در واقع من فکر میکنم که شما از همون اول دچار احساس عشق شدید یا شاید هم در نگاه اول شدید ولی چون قبلا پروسه دیگری رو برای ازدواج تو ذهنتون داشتید (آشنایی، دوست دختر و پسر و بعد ازدواج)، ناخودآگاه به خودتون تلقین و وانمود میکردین که دارین تو پروسه خودتون حرکت می کنین تا فکر کنید که ازدواجتون با شناخت کامل هست و صرفا احساساتی نیست. شاید نگرانی طرفین از اینکه نفر دیگه نتونه این رابطه رو راحت به هم بزنه بیانگر همین هست که طرفین میدونن صرف دوستی نیست.
4-سفرتون به آمریکا باعث میشه شما تنها شوید و بیش از پیش نیازمند یک همراه باشید. خونه عموتون که زیاد نبودید و بیرون هم اوایل دوستی نداشتید و اینکه نرگس بعد از رفتن هم رابطه رو با شما حفظ کرده بود، با عث تشدید عشقتون شد.
5- شرایط خانوادگی نرگس هم مساعد نبود و این مورد و مورد 4 با هم دست به دست هم دادند تا هر دو شما فکر کنید که واقعا عاشق هم هستید.
6-اینکه مادر نرگس و دوستاش تو عروسی و بعدها دوستان وبلاگی نظردهنده مثل آقای محبی عنوان میکنن که نرگس شما رو تور کرده، باعث میشه که رو نرگس تاثیر بذاره و بعد از مدتی طاقت پذیرش برتری شما رو نداشته باشه و وقتی که درسی خونده و مشکل اقامتش هم حل شده و مجبور نیست برگرده ایران و اونجا میتونه کار کنه و بالاخره حتی در صورت عدم ازدواج رو پای خودش زندگی کنه هر چند اولش سخت باشه (طعنه و کنایه دوست و آشنا و مطلقه بودن و اینکه خودت هم فرزند طلاق باشی و عدم امکان اشتغال با وضعیت کار در جامعه ایران یعنی اینکه شما نمیتونی طلاق بگیری و بیای ایران پس باید همون آمریکا بمونی که کسی شما رو نمیشناسه و این مسائل هم زیاد براشون مهم نیست)تصمیمش به جدایی رو قطعی میکنه. اگر اوایل این دید یعنی برتری شما را پذیرفته دلیلش اینه که خودش رو از اون زندگی نجات بده و بیاره بیرون اما بعد با نوع رفتارهای شما و خانواده به این خودباوری رسید که نیازی به بودن با شما نداره. نرگس میگه زمانی با شما تماس میگیره که پدر و مادرش جدا شدن و اول خونه پدرش و بعد نقل مکان به خونه مادرش و نارضایتی و شما براش میشین یک راه حل.
7- شما میگین برای والنتاین هم گل نخریدین اما مشکلی پیش نیومد. قصد خرید داشتین اما فرصت نکردین و در ضمن به نرگس گفته بودین که سه مرحله هست و اون هم شاید چون هدف مهم تری داشته اون موقع ابراز ناراحتی نکرده بوده. یعنی نمیخواسته برخلاف خواسته شما رفتار کنه و میخواسته بگه که واقعا شما به ازدواج فکر نمیکنید و هنوز براش زیاد مهم نیستید.نکته مهم: اگر کسی همیشه موافق و راضی بود الزاما نشاندهنده موفقیت و رضایت واقعی نیست. آقایی از اقواممان که اتفاقا دکتری دارد و کانادا زندگی میکند و در سن 35 سالگی حدودا ازدواج کرد، به دنبال دختر محجبه بود و رکوردی برای خواستگاری رفتن داشت. آخرش با خانمی 26 ساله حدودا ازدواج کرد که در اولین شب صحبت بدون روسری و با تی شرت و شلوار حاضر شده بود و بعد گفته بود که شرایط شما را میپذیرم و تا حدی رعایت حجاب را میکنم. یعنی بعد از یک عمر در یک شب تغییر عقیده داد همه میگفتن اینکه یک آدم 35 ساله دنیادیده این حرف رو باور کرده عجیبه و واقعا بعدا هم این خانم چندان رعایت نکرد و میدونست که بعد از ازدواج این آقا تو همه چی میسازه. در حالی که یکی از دخترهایی که رفته بوده خواستگاریش و لباسش راسته بوده، دختره میگه من همینی هستم که هستم و این آقا به این دلیل نپذیرفتن. شاید این دختره رک حرف زده اما واقعیت رو گفته هر چند خلاف انتظار بوده ولی همسر فعلیشون صرفا موافق گفتن که بله بگیرند.
7- در نهایت بهتون پیشنهاد میدم که تو ازدواج جدیدتون سعی کنید که سطح خانوادگی، تحصیلات و سن و سال و اعتقادتتون مشابه باشه. در ضمن عشق هم فکر میکنم باید به صورت منطقی به وجود بیاد.
اگر ناراحت شدید و اگر خیلی با صراحت و رک نوشتم، متاسفم
شاد و پیروز باشید

˙·٠•♥✿@D@ry✿♥•٠·˙ جمعه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:16 ق.ظ http://http://just4meee.blogfa.com/

سلام آقا امیر
من تقریبا دو سال پیش داستان شما رو خوندم
خوب یادمه
صبح تا شب نشستم همشو با هم خوندم
دلم نمیومد نخونم
اینقدر داستان شما برام جذاب بود که هیچوقت فراموشش نکردم
حتی برای همکلاسیهام توی دانشگاه و توی سلف تعریف میکردیم
و کلی بین خودمون نظر میدادیم و بررسی میکردیم
و جالب اینجاست برای همه ی ما عشق شما جالب بود و از همه بیشتر اینکه میگفتیم دست تقدیر ساختن عشق واقعی شما رو شخصا به عهده گرفته بود و هیچ شکی نداشتیم
اما امروز...دقیقا همین امروز...من این وبلاگ رو پیدا کردم
و از بقیه داستان شما با خبر شدم
و خیلی متاثر شدم
باور کنید هنوز توی شوک هستم
میدونم حرفام نه به دردی میخوره و نه کمکی میکنه اما حداقل کاری که میتونم کنم اینه که برای شما و نرگس هر چند دور از هم،ارزوی خوشبخنی و سربلندی میکنم
واقعا متاسفم

نسیم چهارشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:04 ب.ظ

امیر هنوز منتظریما.

رزا چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:26 ق.ظ

سلام
جناب امیر

خوب و سلامت هستید؟
بعد مدت ها یاد وبلاگ شما افتادم و اومدم سری بزنم که در کمال تعجب دیدم 1 سال هست که هیچی ننوشتید!!!!
روزگار بر وفق مراد هست؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد